ادم هی با خودش فک میکنه که چقد وقت داره و چقد روزای زیادی درانتظارشه و چقد میتونه خوب باشه و بدرخشه و هرروزش بهتر از دیروزش باشه.ولی یهو روز تولدش میرسه و میفهمه چقد کارای نکرده داره، چقد دوس داشته جور دیگهای باشه و نبوده، چقد زمان زودتر از چیزی که فکرشو بکنه میگذره و چقد زود ادم پیر میشه.
ادم هرچی بره جلوتر میفهمه که چقد تنهاست، میفهمه که چقد غمگین ولی محکم گذرونده روزارو، که شکسته که خم شده ولی خواسته هرجوری شده وایسه ؛ به هر قیمتی.یهرفتنایی رو دیده که انگار رفتنِ جونش بوده.
ولی وسط همهی این سالها درسته که گریه بوده ولی خنده هم بوده، درسته غم بوده ولی شادی هم بوده، درسته ناامیدی بوده ولی امیدواری هم بوده، ناخوشی بوده ولی دلخوشی هم بوده، مرگ بوده ولی تولدم بوده، تنفر بوده ولی عشقم بوده.و همهی این بودنا باعث شده بشه ادامه داد.حالا هرچقدم سخت و غمگین :)
سعیدِ عزیزم تولدت مبارك.تو قراره مهمترین و قشنگترین ادمِ دنیای خودت باشی.پس مطمئن باش میتونی وقتی همچین قراری هست :))
+ وقتی میای قشنگترین پیرهنتو تنت کن :)
++ برای بغض گنجیشکای بیخونه یهقطره اشکِ روی گونههات بس بود.
همین باغی که از پژمردنش میگی توو اوج خنده و ازادی بیکس بود.
+++ بس در طلبت کوششِ بیفایده کردیم چون طفل دوان در پیِ گنجشکِ پریده.
میلت به چه ماند؟ به خرامیدن طاووس.غمزهت به نگهکردنِ اهوی رمیده.
من بهونهای ندارم اگه توعم نباشی بخوام دووم بیارم...
ولی ,چقد ,بوده ,بوده، ,هم ,باشه ,بوده ولی ,هم بوده، ,که چقد ,و چقد ,همهی این
درباره این سایت