محل تبلیغات شما



ادم هی با خودش فک می‌کنه که چقد وقت داره و چقد روزای زیادی درانتظارشه و چقد می‌تونه خوب باشه و بدرخشه و هرروزش بهتر از دیروزش باشه.ولی یهو روز تولدش می‌رسه و می‌فهمه چقد کارای نکرده داره، چقد دوس داشته جور دیگه‌ای باشه و نبوده، چقد زمان زودتر از چیزی که فکرشو بکنه میگذره و چقد زود ادم پیر میشه.

ادم هرچی بره جلوتر می‌فهمه که چقد تنهاست، می‌فهمه که چقد غمگین ولی محکم گذرونده روزارو، که شکسته که خم شده ولی خواسته هرجوری شده وایسه ؛ به هر قیمتی.یه‌رفتنایی رو دیده که انگار رفتنِ جونش بوده.

ولی وسط همه‌ی این سال‌ها درسته که گریه بوده ولی خنده هم بوده، درسته غم بوده ولی شادی هم بوده، درسته ناامیدی بوده ولی امیدواری هم بوده، ناخوشی بوده ولی دلخوشی هم بوده، مرگ بوده ولی تولدم بوده، تنفر بوده ولی عشقم بوده.و همه‌ی این بودنا باعث شده بشه ادامه داد.حالا هرچقدم سخت و غمگین :)

سعیدِ عزیزم تولدت مبارك.تو قراره مهم‌ترین و قشنگ‌ترین ادمِ دنیای خودت باشی.پس مطمئن باش میتونی وقتی همچین قراری هست :))

+ وقتی میای قشنگ‌ترین پیرهنتو تنت کن :)

++ برای بغض گنجیشکای بی‌خونه یه‌قطره اشکِ روی گونه‌هات بس بود.

همین باغی که از پژمردنش میگی توو اوج خنده و ازادی بی‌کس بود.

+++ بس در طلبت کوششِ بی‌فایده کردیم چون طفل دوان در پیِ گنجشکِ پریده.

میلت به چه ماند؟ به خرامیدن طاووس.غمزه‌ت به نگه‌کردنِ اهوی رمیده.


به‌نظرم اینکه ادم بتونه حرف بزنه بدون فکر کردن به درست و غلطش و واکنش طرف مقابل یه‌حُسن بزرگه که کنار ادمای کمی میشه داشت این حُسن‌و.

نمیگم یه‌جوری حرف بزنیم که دل بشیم یا خیلی رک باشیم، ولی اینکه هربار یه‌واکنش جدید و غیرمنتظره ببینی یا مثلا تا حرف میزنی طرف بگه باز تو شرو کردی، یا هی بخوای واسه هرحرفت توضیح بدی ادمو پشیمون می‌کنه از حرف زدن واسه خیلیا.

و این پشیمونی پشتش دلسرد شدنه، کم‌رنگ کردن اون ادما توو زندگیته، و البته دونستنِ بیشترِ قدرِ ادمای دسته‌اوله :)

اونایی که شنونده‌ی خوبی‌ان وما موافقای خوبی نیستن، فقط یاد گرفتن اجازه بدن هرجوری هستی باشی و حرف بزنی بدون‌اینکه اون‌لحظه توو ذوق‌طرفشون بزنن و قضاوتش کنن.

دوس‌دارم از اون ادمای‌دسته‌اول باشم و باید براش تلاش کنم، پس این باشه اولویت درحال‌حاضرم توو رابطه با ادما :)

+ گذشته‌ام از همه‌عالم.به‌دیدنِ تو رسیده‌ام.اگرچه درد کشیده‌ام در اسمانِ‌دلت از رهاییِ تو چشیده‌ام

ادم وقتی زیاد بی‌کار باشه و هی بشینه توو خونه کلی فکر و خیال میاد توو سرش، که شاید پرتکرارترینش این باشه که هدفِ‌ من از زندگی چیه؟ و مزخرف‌ترینش اینه‌که چیکار کنم حوصله‌م انقد سر نره :|

اگه اینو قبول کنیم که هرچیزی همون موقعی پیش میاد که باید ؛ پس چرا دوریا توی بدترین زمانِ ممکن پیش میاد؟ توی دلتنگ‌ترین روزا.

شاید بخاطر اینه که عادتِ بزرگ‌‌ کردنِ یه‌نفر و حس‌خوب کنارش‌داشتن و هی گنده‌تر و گنده‌تر شدنش توی ذهنت علاوه بر اینکه لذت‌بخشه یه‌وقتایی‌ام اذیت‌کننده‌س.خیلی اذیت‌کننده.

کلا ادمیزاد به‌قدری پیچیده‌س که حتی اگه ۸میلیارد ادم روی کره‌زمین همزمان بشینن راجب یه‌مسیله‌ی مشترک مثلا زندگی اجتماعیمون فک‌کنن بازم شاید بتونن ۱درصد از جنبه‌هاشو متوجه شن ؛ دیگه از هرکدوممون که خب قطعا توقع زیادی نیست :)

+ معمولا خودمون تصمیم می‌گیریم که بخندیم یا گریه کنیم.ولی بعضی‌وقتا واقعا گریه یا خنده زورش از تصمیمِ‌ما بیشتر میشه.

++ من قول می‌دم خوش‌بخت میشی.چون عشقِ یه‌دیوونه‌ی سرسخت میشی :))


هرکدوممون توی یه‌مرحله‌ای از زندگی تصمیمای سختی میگیریم، یکی تصمیم میگیره با همه جونش عاشق شه، یکی میخواد تا ابد تنها باشه، یکی‌ میخواد تا میتونه زندگی کنه یکی‌ام میخواد بعد از یه‌عالمه خسته‌شدن بمیره.

این خودِ ماییم که اون‌لحظه تصمیم میگیریم، و اخرشم خودمونیم که میمونیم واسه خودمون، پس به تصمیمامون احترام بذاریم و خودمون و شخصیت اون موقع‌مونو دوس داشته باشیم :)

اخرش چی میمونه ازت؟ هیچی.جز همون موقه‌هایی که خندیدی‌و حالت خوش بوده و نذاشتی دوباره حال دنیات بد شه، نذاشتی رویات شبیهِ کابوس شه.

+ سامر تازه از دیروز واسم هِلو شده :) ولی میتریم تابستونوووو :))

++ هم دیدنی بودی هم خواستنی بودی هم چیدنی بودی هم باغچه‌مون گل داشت.

زنجیر میخواستم دستاتو بخشیدی از من تا اون دستا هر دره‌ای پل داشت.

پل بود اما ریخت گل بود اما مُرد عمر منم قدِّ عشقت تحمل داشت.


ادم هی با خودش میگه خب که چی؟ تویی که الان جوونی و هی روز‌به‌روز داری بی‌انگیزه‌تر میشی، تویی که قرار بوده الان شکلِ ارزوهات باشی ولی نیستی، تویی که اشرف مخلوقاتی و هی روز‌به‌روز زوال خودتو میبینی و نمیتونی کاری کنی، همین تویی که انگار بیشتر مجبوری به زندگی‌کردن تا اینکه از روی شوق باشه.

ولی ادم یادش میفته به صبحایی که پا شده و دیده چقد دنیا قشنگه، دیده میتونه هرکار دلش بخوادو بکنه و بجنگه و بجنگه و بجنگه واسه رویاهاش، دیده عشقی رو که توو چشمای مامانش بوده، توو نگاهای باباش بوده، توو دستای خواهرش بوده و توو حرفای داداشش.

ما خیلی چیزا دیدیم که بهمون ثابت میکنه ما خودِ زندگی‌ایم، بدون هیچ کم یا زیادی. ولی اینکه یادمون میره و هی با خودمون میگیم خب که چی هم جای سواله هم جای تاسف بخصوص که اگه دفعات تکرار این سوال زیاد شه، هرشب یا هرروز شه، هربار که دلت گرفت شه، هربار که بغض کردی، هربار که چشمت خیس شد و هربار که نتونستی عمیقا بخندی.

+ اگه خوبین خوب بمونین، ولی باور نکنین کسی رو انقد که یه‌روزی اگه باورتونو خراب کرد دنیاتون خراب شه.

++ بهم گفتی که این دلتنگیا از روی احساسه نه تقدیری که این دوری رقم زد.

بهت گفتم نمی‌بینی تمومِ زندگیمونو همین دوری بهم زد.


میگن چیزایی که قبلا خیلی برات مهم بوده و نگرانشون بودی و حتی براشون غصه خوردی الان دیگه حتی خیلیاشو یادتم نیست.و این موضوع هی ادامه داره تا وقتی زنده ای.پس غصه نخور چون فردا یادت میره و میخندی به مسائل امرورت.

ولی حس میکنم اقلا واسه من یکی زیاد صدق نمیکنه.چه دورانی که مدرسه میرفتم و چه بعدش هرموقع دغدغه ای داشتم الانم با فکر کردن بهش حس میکنم همونجام.حس میکنم هنوزم همون مسئله برام مهم ترین مسئله ی دنیاست و اصا انگار رد نشدم ازش.

و اینکه خب هرکسی توی هر برهه ای از زندگیش یه سری چیزا براش مهم تره که به خیلی چیزا بستگی داره.ما نمیتونیم هر چیزی که داره اتفاق میفته رو با این استدلال که من شاید چندسال بعد حتی یادمم نیاد الانو بش فک کنیم.شاید اتفاقِ الانِ دنیامون قراره اتفاقای بعدیِ دنیامونو بسازه.

+ صدای خواجه امیری همیشه جذاب ترین صدا بوده برام ، خوشحالم که هنوزم میتونم از یه آهنگ انقد آرامش بگیرم :)

++ بی سبب هی اصرار نکن این همه به دوری.

کی توان ندیدن تو را کی توان صبوری.

+++ یه جوری دوری و یه جوری گم شدم که باورم نمیشه.

کسی که عاشقه محاله بگذره از اون که زندگیشه.

++++ من دل بستم به هرچی مالِ من نیست.به هرکی که به فکرِ حالِ من نیست.


سال جدید رو اینجوری شرو کرده که هرروز تا ظهر میخوابه، درس نمیخونه، همش بیرونه، خنده هاش بیشتر شده، تونسته یه ذره رهاتر باشه، حس میکنه میتونه خوشحال تر باشه، کلی انگیزه های جدید داره، لبخندش سبزه، برق چشماش آبیه و آسمون دنیاش یه ذره روشن تر از برق چشماش.

هی داره سعی میکنه ننویسه که یه غم بزرگ داره توو دلش، ولی نمیشه، باید بنویسه.

از شنبه قراره برنامه‌های جدیدی داشته باشه واسه زندگیش و میدونه که اولش باید واسه ایجاد تغییر اجبار داشته باشه، پس خودشو مجبور کرده به انجام یه سری کارا.

دلش قرصه به خدایی که همیشه چه موقع گریه چه موقع خنده هواشو داشته، دلش که قرص باشه زندگیش روال تره، خنده هاش بی دغدغه تر و رویاهاش نزدیک تر.

سعید تو میتونی، لتس گوووووو

به قدری اوضاع جامعه بده که هیچ انگیزه ای نه واسه نوشتن دارم نه زندگی.هیچ کسم انگار قرار نیس کمکمون کنه.حتی خودمونم دیگه نمیدونیم باید چیکار کنیم.

واقعا بعدا که به این روزا فک کردن چی میگن راجبمون؟ چجوری قضاوتمون میکنن؟

اینکه دارین انقد روز به روز مردم رو بدبخت تر میکنین چه حسی داره براتون؟ وجدانتون راحته؟ حالتون خوبه؟ کِی انقد بی شرف شدین؟

+ ما که توو زمزمه هامون هی به داد هم رسیدیم.

یکی یادمون بیاره کِی به داد هم رسیدیم.؟


به نظرم یه قسمتِ مهم از فرهنگ اینه که ما آدما بتونیم به این فک کنیم که علاوه بر حرف خودمون حرف بقیه م میتونه درست باشه.علاوه بر سبک زندگی خودمون سبک زندگی بقیه م قابل احترامه.متوجه باشیم هرچیزی نسبیه و کسی خوب یا بدِ مطلق نیست.

ولی من حس میکنم توی یکی از تاریک ترین نقطه‌های تاریخیم.یه جورایی یه دوره گذار واسه رسیدن به آرامش دائمی.بلاخره یه روزی ما آدما باید بفهمیم خوشحالیِ ما کاملا وابسته س به حالِ هم.همون فرهنگی که خیلی فاصله داریم باهاش ولی بلاخره میاد اون روز.

هممون آدمیم.زشتی داریم.قشنگی داریم.هرکسی واسه خودش و یه سری از اطرافیانش ارزشمنده.بیایم کمک کنیم بهم نه که سعی کنیم بدتر کنیم حال همو.بیایم بریم به سمتی که کل آدمای دنیا برامون ارزشمند بشن.نه؟

+ من از بلاگفا و از نوشته‌هام آرامش میگیرم.چندساله.اینجا صرفا یه صفحه ی شخصیه و واقعا اجباری نیست واسه خوندنش برای کسی.کامنتایی که از حال خوبِ اینجا برام کم کنه تایید نمیشن دیگه :)

++ سعید بجنگ و خسته نشو چون تو میتونی :)

+++ مگه حوّا بودی.که من آدم باشم.؟


این تویی که تصمیم میگیری بمیری سعید.بمیری و از نو پا شی و بگی من میتونم.

بگی دنیا ادامه داره.بگی خوبه که یه موقعی حالم خوب بوده پس الانم میتونم خوب شم.بگی که این حال بدت موندنی نیست.

همه ی این اتفاقا قراره تورو قوی ترت کنن.خنده هاتو از تهِ دل تر کنن.و زندگیتو ارزشمندتر.

پس واقعا بخندو معجزه کن بذار این روزای بد شه.یکمی حوصله کن شبای غصه "باید" رد شه.

+ یه وختایی یه چیزی وختی قراره نشه، نمیشه.

++ تقدیر هست.ولی بضی وختا توو بی رحم ترین حالت ممکنش.

+++ داری میری از خونه ی آرزوت.

جدا میشم از تو چه آواره وار.


وقتی اخرشم مشخص نیست چه راهی درسته چه راهی غلط چرا من الان انقد باید گیج باشم؟ چرا وقتی مسیریه که فقط و فقط میشه با دل انتخابش کرد بازم میخوام یه‌جوری اوضاعو پیچیده کنم و خودمو مقصر نشون بدم؟ هیچ‌وقت همچین شرایط سختی نداشتم که تا این‌حد ندونم قراره چی بشه و قراره چیکار کنم.فقط امیدوارم تهش پشیمونی نباشه. همیشه بهار واسم مث همون شعر ارغوانه.که هربار بهار با عزای دل ما می‌آید.کامل درک می‌کنم این تیکه از شعرو دیگه
امروز که داشتم یکی از ناامیدترین و غمگین‌ترین لحظه‌های دنیامو میگذروندم سعی کردم باز خدارو یادم بیارم و مطمئن بشم بش، همون خدایی که توو یکی از دعاها هی صداش می‌زنیم ای پناهِ بی‌پناهان ؛ همون که ارحم‌الراحمینه. قران خوندم، همون آیه‌ای که نوشته بود وقتی مایوس میشی و حس می‌کنی توی اوج ناامیدی هستی خدا دقیقا همون‌موقه امیدوارت می‌کنه و هرکسی رو که بخواد نجات میده. حرف زدن راجبش آسونه، ولی باورش یکم سخته، ولی چون هیچی واسه خدا سخت نیست من میخوام باورش کنم

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آقاخـان ·٠•● ~~ مــهــــربــــان ~~ ●•٠· حیاط خلوت